
نگاهی به عمدهترین خطوط تاریخ تحول افکار فلسفی از دوران باستان تا دوران معاصر نشان میدهد که در دورانهای مختلف به اشکال مختلف و در سطوح مختلف (در پیوند با سطح تکامل جامعه) و با رشد علم در هر دوران، نظریات ماتریالیستی در نبرد با عقاید ایده آلیستی رشد کردهاست. مکاتب فلسفی دو جهت عمده متضاد در سیر تفکر فلسفی - یکی ماتریالیسم و دیگری ایده آلیسم هستند و دو گروه اساسی و بزرگ را در تمام طول این تحول چند هزار ساله تشکیل دادهاند. محتوی تاریخ فلسفه عبارت است از تاریخ نبرد بین ایده آلیسم و ماتریالیسم. تاریخ تفکر فلسفی را به چندین دوره تقسیم میکنند. فلسفه دوران باستان اشکال ابتدایی تفکر فلسفی برای نخستین بار در دوران باستان در جامعه برده داری پدید شد. فلسفه باستان دارای مشخصات بارزی است که بعدها در فلسفه مدرن غرب بروز میکند از جمله فیلسوفان این عصر که تاثیر گذاری بیشتری بر فلسفه مدرن داشتهاند میتوان به افلاطون، ارسطو، سقراط و دمکریت اشاره کرد. نمونه شکل ابتدایی ماتریالیسم، سیستم عقاید دمکریت فیلسوف بزرگ یونان باستان است. در دوران باستان فلسفه بر علم متکی نبود و نارس بود زیرا که بر همان سطح رشدی که جامعه به آن رسیده بود و بر شناساییهای سطحی و ابتدایی آن دوران تکیه داشت و بنابر این نمیتوانست علمی باشد. در فلسفه قدیم یونان باستان ما شاهد نبرد بین ماتریالیسم و ایده آلیسم - بین مکتب دمکریت و مکتب افلاطون - هستیم. نظریه افلاطون طرز فکر افلاطون همیشه جنبه سیاسی دارد و هنگامی که این فکر را به صورت فرضیهای عرضه میدارد در هیچ جا بهتر از کتاب «جمهوریت» خود آنرا بیان نمینماید. مسلما این کتاب کتابی نیست که آئین و روش زمامداری را بیاموزد. سیاست در آنجا فقط وسیلهای است که با آن میتوان به راز وجود بشری بهتر پی برد. نکتهای که از مشاجرات قلمی افلاطون با سوفسطائیان به دست میآید این است که نباید فکر را فدای عمل کرد بلکه باید این دو را با هم سازش داد و در کارها جانب فکر و عمل را رها نباید نمود. افلاطون یگانه فیلسوف زمان باستان است که تالیفات وی به تمامی به دست ما رسیدهاست. نظریه ارسطو ارسطو که بزرگترین فیلسوف دوران باستان است کوشید در سیستم فلسفی خود - که به مکتب مشاء موسوم شده - این دو مکتب (ماتریالیسم و ایده آلیسم) را تلفیق دهد. در فلسفه ارسطو عناصر ماتریالیستی جدی وجود دارد. این فلسفه دارای عناصر متعدد ایده آلیستی نیز هست. نزد شاگردان او و ادامه دهندگان راهش همین وضع دیده میشود. نظریه دموکریت طبق این نظریه اجسام و اجرام محسوس تشکل یافتهاند از مجموعهای از ذرات بسیار ریز غیر محسوس و غیر قابل شکستن. به عقیده دمکریت هر جسمی که به وسیله شکستن یا بریدن و غیره دو تا میشود در واقع به این صورت است که ذراتی که در کنار هم قرار داشتند از یکدیگر دور میشوند ولی بر پایه دیدگاه بیشتر فیلسوفان وقتی که جسمی را دو قسمت میکنیم واقعا یک واحد واقعی را تبدیل به دو واحد میکنیم و نیز طبق نظریه دموکریت خود ذرات تشکیل دهنده اجسام محسوس نشکن و غیر قابل تقسیم میباشند یعنی منقسم شدن و دو پاره شدن آنها محال است بر خلاف نظریه دیگران که واحد جسم هر اندازه ریز و کوچک باشد خاصیت قابلیت انقسام از او سلب نمیشود بنابر نظریه دموکریت هر یک از ذرات تشکیل دهنده جسم خود دارای طول و عرض و عمق است و وحدت اتصالی دارد و در حقیقت جسم واقعی یعنی واحد جسم همان ذرات میباشند و اجسام محسوسه هر کدام مجموعهای از عدهای از اجسام کوچکتر میباشند و در حقیقت ذیمقراطیس از نظر فلسفی یعنی از آن نظر که مربوط است به حقیقت جسم با دیگران اختلافی ندارد و با آنها هماهنگ است که حقیقت جسم عبارت است از جوهر قابل ابعاد سهگانه اختلافش با سایر حکما در باره حقیقت جسم نیست در باره مصداق آن حقیقت ست یعنی از نظر علمی و حسی است که آیا اجسام محسوس هر کدام یک واحد جسم واقعی میباشند یا هر کدام مجموعهای از واحدهای جسم میباشند اختلاف نظر دیگرش در قابلیت بخش شدن ذرات بودهاست که به عقیده او ذرات بخش ناپذیر میباشند و به باور سایر فلاسفه واحد جسم هر اندازه کوچک باشد بخش پذیری آن همچنان محفوظ است این اختلاف نظر البته فلسفی است نه علمی. دمکریت معتقد بود بین عدم و وجود فاصله ایی است و وجود باید جایی اغاز شود و ذراتی از جسم که این فاصله از انها شکل میگرفت را اتم نامید وجود ذراتی بنیادی برای جسم از انجا نشات میگیرد که اگر تکه تکه شدن جسم نا محدود باشد انگاه جسم a از تکه های b وb از تکه های cو... که تسلسل ایجاد میشود وتسلسل از لحاظ فلسفی باطل است.
هر رفتی یک آمدی داره ! تبادل رفت
keywords : تبادل رفت،مقاله تبادل رفت،تبادل رفت و آمد